مرا صبح دم شاهد جان نماید


مرا صبح دم شاهد جان نماید

مرا صبح دم شاهد جان نماید


دم عاشق و بوی پاکان نماید

دم عاشق و بوی پاکان نماید
دم عاشق و بوی پاکان نماید
دم سرد از آن دارد و خندهٔ خوش
دم سرد از آن دارد و خندهٔ خوش
دم سرد از آن دارد و خندهٔ خوش
که آه من و لعل جانان نماید
که آه من و لعل جانان نماید
که آه من و لعل جانان نماید
لب یار من شد دم صبح مانا
لب یار من شد دم صبح مانا
لب یار من شد دم صبح مانا
که سرد آتش عنبرافشان نماید
که سرد آتش عنبرافشان نماید
که سرد آتش عنبرافشان نماید
مگر صبح بر اندکی عمر خندد
مگر صبح بر اندکی عمر خندد
مگر صبح بر اندکی عمر خندد
که دارد دم سرد و خندان نماید
که دارد دم سرد و خندان نماید
که دارد دم سرد و خندان نماید
بخندد چو پسته درون پوست و آنگه
بخندد چو پسته درون پوست و آنگه
بخندد چو پسته درون پوست و آنگه
چو بادام از آن پوست عریان نماید
چو بادام از آن پوست عریان نماید
چو بادام از آن پوست عریان نماید
نقاب شکرفام بندد هوا را
نقاب شکرفام بندد هوا را
نقاب شکرفام بندد هوا را
چو صبح از شکر خنده دندان نماید
چو صبح از شکر خنده دندان نماید
چو صبح از شکر خنده دندان نماید
اگر پستهٔ سبز خندان ندیدی
اگر پستهٔ سبز خندان ندیدی
اگر پستهٔ سبز خندان ندیدی
بسوی فلک بین که آن سان نماید
بسوی فلک بین که آن سان نماید
بسوی فلک بین که آن سان نماید
رخ صبح، قندیل عیسی فروزد
رخ صبح، قندیل عیسی فروزد
رخ صبح، قندیل عیسی فروزد
تن ابر زنجیر رهبان نماید
تن ابر زنجیر رهبان نماید
تن ابر زنجیر رهبان نماید
فلک را یهودانه بر کتف ازرق
فلک را یهودانه بر کتف ازرق
فلک را یهودانه بر کتف ازرق
یکی پارهٔ زرد کتان نماید
یکی پارهٔ زرد کتان نماید
یکی پارهٔ زرد کتان نماید
فلک دایهٔ سالخورد است و در بر
فلک دایهٔ سالخورد است و در بر
فلک دایهٔ سالخورد است و در بر
زمین را چو طفل ز من زان نماید
زمین را چو طفل ز من زان نماید
زمین را چو طفل ز من زان نماید
سراسیمه چون صرعیان است کز خود
سراسیمه چون صرعیان است کز خود
سراسیمه چون صرعیان است کز خود
به پیرانه سر ام صبیان نماید
به پیرانه سر ام صبیان نماید
به پیرانه سر ام صبیان نماید
به شب گرچه پستان سیاه است بر تن
به شب گرچه پستان سیاه است بر تن
به شب گرچه پستان سیاه است بر تن
هزاران نقط شیر پستان نماید
هزاران نقط شیر پستان نماید
هزاران نقط شیر پستان نماید
به صبح آن نقط ها فرو شوید از تن
به صبح آن نقط ها فرو شوید از تن
به صبح آن نقط ها فرو شوید از تن
یتیم دریده گریبان نماید
یتیم دریده گریبان نماید
یتیم دریده گریبان نماید
به روز از پی این دو خاتون بینش
به روز از پی این دو خاتون بینش
به روز از پی این دو خاتون بینش
یکی زال آیینه گردان نماید
یکی زال آیینه گردان نماید
یکی زال آیینه گردان نماید
به شام از رگ جان مردم بریدن
به شام از رگ جان مردم بریدن
به شام از رگ جان مردم بریدن
ز خون شفق سرخ دامان نماید
ز خون شفق سرخ دامان نماید
ز خون شفق سرخ دامان نماید
تو می خور صبوحی تو را از فلک چه
تو می خور صبوحی تو را از فلک چه
تو می خور صبوحی تو را از فلک چه
که چون غول نیرنگ الوان نماید
که چون غول نیرنگ الوان نماید
که چون غول نیرنگ الوان نماید
تو و دست دستان و مرغول مرغان
تو و دست دستان و مرغول مرغان
تو و دست دستان و مرغول مرغان
گر آن غول صد دست دستان نماید
گر آن غول صد دست دستان نماید
گر آن غول صد دست دستان نماید
لگام فلک گیر تا زیر رانت
لگام فلک گیر تا زیر رانت
لگام فلک گیر تا زیر رانت
کبود استری داغ بر ران نماید
کبود استری داغ بر ران نماید
کبود استری داغ بر ران نماید
اگر جرعه ای بر زمین ریزی از می
اگر جرعه ای بر زمین ریزی از می
اگر جرعه ای بر زمین ریزی از می
زمین چون فلک مست دوران نماید
زمین چون فلک مست دوران نماید
زمین چون فلک مست دوران نماید
وگر بوئی از جرعه بخشی فلک را
وگر بوئی از جرعه بخشی فلک را
وگر بوئی از جرعه بخشی فلک را
فلک چون زمین خفته ارکان نماید
فلک چون زمین خفته ارکان نماید
فلک چون زمین خفته ارکان نماید
درآر آفتابی که در برج ساغر
درآر آفتابی که در برج ساغر
درآر آفتابی که در برج ساغر
سطرلاب او جان دهقان نماید
سطرلاب او جان دهقان نماید
سطرلاب او جان دهقان نماید
دواسبه درآی و رکابی درآور
دواسبه درآی و رکابی درآور
دواسبه درآی و رکابی درآور
کز او چرمهٔ صبح یکران نماید
کز او چرمهٔ صبح یکران نماید
کز او چرمهٔ صبح یکران نماید
قدح قعده کن ساتکینی جنیبت
قدح قعده کن ساتکینی جنیبت
قدح قعده کن ساتکینی جنیبت
کز این دو جهان تنگ میدان نماید
کز این دو جهان تنگ میدان نماید
کز این دو جهان تنگ میدان نماید
رکاب است چو حلقهٔ نیزه داران
رکاب است چو حلقهٔ نیزه داران
رکاب است چو حلقهٔ نیزه داران
که عیدی به میدان خاقان نماید
که عیدی به میدان خاقان نماید
که عیدی به میدان خاقان نماید
ببین دست خاصان که چون رمح خاقان
ببین دست خاصان که چون رمح خاقان
ببین دست خاصان که چون رمح خاقان
به حلقه ربائی چه جولان نماید
به حلقه ربائی چه جولان نماید
به حلقه ربائی چه جولان نماید
به شاه جهان بین که کیخسرو آسا
به شاه جهان بین که کیخسرو آسا
به شاه جهان بین که کیخسرو آسا
ز یک عکس جامش دو کیهان نماید
ز یک عکس جامش دو کیهان نماید
ز یک عکس جامش دو کیهان نماید
بخواه از مغان در سفال آتش تر
بخواه از مغان در سفال آتش تر
بخواه از مغان در سفال آتش تر
کز آتش سفال تو ریحان نماید
کز آتش سفال تو ریحان نماید
کز آتش سفال تو ریحان نماید
شفق خواهی و صبح می بین و ساغر
شفق خواهی و صبح می بین و ساغر
شفق خواهی و صبح می بین و ساغر
اگر در شفق صبح پنهان نماید
اگر در شفق صبح پنهان نماید
اگر در شفق صبح پنهان نماید
ز آهوی سیمین طلب گاو زرین
ز آهوی سیمین طلب گاو زرین
ز آهوی سیمین طلب گاو زرین
که عیدی در او خون قربان نماید
که عیدی در او خون قربان نماید
که عیدی در او خون قربان نماید
صبوحی زناشوئی جام و می را
صبوحی زناشوئی جام و می را
صبوحی زناشوئی جام و می را
صراحی خطیبی خوش الحان نماید
صراحی خطیبی خوش الحان نماید
صراحی خطیبی خوش الحان نماید
چون آبستنان عدهٔ توبه بشکن
چون آبستنان عدهٔ توبه بشکن
چون آبستنان عدهٔ توبه بشکن
درآر آنچه معیار مردان نماید
درآر آنچه معیار مردان نماید
درآر آنچه معیار مردان نماید
قدح های چو اشک داودی از می
قدح های چو اشک داودی از می
قدح های چو اشک داودی از می
پری خانهای سلیمان نماید
پری خانهای سلیمان نماید
پری خانهای سلیمان نماید
کمرکن قدح را ز انگشت کو خود
کمرکن قدح را ز انگشت کو خود
کمرکن قدح را ز انگشت کو خود
کمرها ز پیروزهٔ کان نماید
کمرها ز پیروزهٔ کان نماید
کمرها ز پیروزهٔ کان نماید
می احمر از جام تا خط ازرق
می احمر از جام تا خط ازرق
می احمر از جام تا خط ازرق
ز پیروزه لعل بدخشان نماید
ز پیروزه لعل بدخشان نماید
ز پیروزه لعل بدخشان نماید
چو قوس قزح جام بینی ملمع
چو قوس قزح جام بینی ملمع
چو قوس قزح جام بینی ملمع
کز او جرعه ها لعل باران نماید
کز او جرعه ها لعل باران نماید
کز او جرعه ها لعل باران نماید
همانا خروس است غماز مستان
همانا خروس است غماز مستان
همانا خروس است غماز مستان
که تشنیع او راز ایشان نماید
که تشنیع او راز ایشان نماید
که تشنیع او راز ایشان نماید
ندانم خمار است یا چشم دردش
ندانم خمار است یا چشم دردش
ندانم خمار است یا چشم دردش
که در چشم سرخی فراوان نماید
که در چشم سرخی فراوان نماید
که در چشم سرخی فراوان نماید
ز بس کورد چشم دردش به افغان
ز بس کورد چشم دردش به افغان
ز بس کورد چشم دردش به افغان
گلوی خراشیده ز افغان نماید
گلوی خراشیده ز افغان نماید
مگر روز قیفال او زد که از خون
مگر روز قیفال او زد که از خون
در آن طشت زر رنگ بر جان نماید
در آن طشت زر رنگ بر جان نماید
به جام صدف نوش بحری که عکسش
به جام صدف نوش بحری که عکسش
ز تف ماهی چرخ بریان نماید
ز تف ماهی چرخ بریان نماید
ببین بزم عیدی چو ایوان قیصر
ببین بزم عیدی چو ایوان قیصر
که چنگش سیه پوش مطران نماید
که چنگش سیه پوش مطران نماید
صراحی نوآموز در سجده کردن
صراحی نوآموز در سجده کردن
یکی رومی نو مسلمان نماید
یکی رومی نو مسلمان نماید
قدح لب کبود است و خم در خوی تب
قدح لب کبود است و خم در خوی تب
چرا زخمه تب لرزه چندان نماید
چرا زخمه تب لرزه چندان نماید
چو ده عاق فرزند لرزان که هر یک
چو ده عاق فرزند لرزان که هر یک
ز آزار پیری پشیمان نماید
ز آزار پیری پشیمان نماید
رسن در گلو بر بط از چوب خوردن
رسن در گلو بر بط از چوب خوردن
چو طفل رسن تاب کسلان نماید
چو طفل رسن تاب کسلان نماید
رباب از زبان ها بلا دیده چون من
رباب از زبان ها بلا دیده چون من
بلا بیند آنکو زبان دان نماید
بلا بیند آنکو زبان دان نماید
سیه خانهٔ آبنوسین نائی
سیه خانهٔ آبنوسین نائی
به نه روزن و ده نگهبان نماید
به نه روزن و ده نگهبان نماید
مگر باد را بند سازد سلیمان
مگر باد را بند سازد سلیمان
که باد مسیحا به زندان نماید
که باد مسیحا به زندان نماید
خم چنبر دف چو صحرای جنت
خم چنبر دف چو صحرای جنت
در او مرتع امن حیوان نماید
در او مرتع امن حیوان نماید
ببین زخمه کز پیش کیخسرو دین
ببین زخمه کز پیش کیخسرو دین
به کین سیاوش چه برهان نماید
به کین سیاوش چه برهان نماید
به گردون در افتد صدا ارغنون را
به گردون در افتد صدا ارغنون را
مگر کوس شاه جهانبان نماید
مگر کوس شاه جهانبان نماید
جهان زیور عید بربندد از نو
جهان زیور عید بربندد از نو
مگر مجلس شاه شروان نماید
مگر مجلس شاه شروان نماید
رود کعبه در جامهٔ سبز عیدی
رود کعبه در جامهٔ سبز عیدی
مگر بزم خاقان ایران نماید
مگر بزم خاقان ایران نماید
چو کعبه است بزمش که خاقانی آنجا
چو کعبه است بزمش که خاقانی آنجا
سگ تازی پارسی خوان نماید
سگ تازی پارسی خوان نماید
چو راوی خاقانی آوا برآرد
چو راوی خاقانی آوا برآرد
صریر در شاه ایران نماید
صریر در شاه ایران نماید
سر خسروان افسر آل سلجق
سر خسروان افسر آل سلجق
که سائس تر از آل ساسان نماید
که سائس تر از آل ساسان نماید